جدول جو
جدول جو

معنی بنی وند - جستجوی لغت در جدول جو

بنی وند(بُ وَ)
دهی از دهستان نورعلی است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 140 تن سکنه دارد. ساکنین از طایفۀ جوادی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) ، تعهد اهالی هر ده مبنی بر آماده کردن عده سرباز برای حکومت.
بنیچه ظاهراً از کلمه بن بمعنی ریشه اخذ شده و بمعنی اساسنامه و در اصطلاح مالیۀ سابق عبارت ازصورت تقسیم مالیات هر ده بر آب و خاک آن ده است که سهم هر جریب زمین یا ساعت آب یعنی واحد مالیاتی را معین و بدهی هر ملک را از کل مبلغ مالیات مشخص نماید. برای این که قشونگیری هم مثل مالیات بر پایۀ اساسی مستقر شود، بنیچۀ مالیاتی را مأخذ دادن سرباز هم مقرر داشتند. خرج سفر سرباز تا محل اردوگاه و فرستادن کمک خرج برای سرباز و پادارنه دادن به خانواده در مدت بودن او در سر خدمت، بر عهدۀ صاحب بنیچه (مالک) بود. دولت هم جیرۀ جنسی و مواجب نقدی در ششماهۀ مدت خدمت به او می پرداخت که در ششماهۀ مرخصی خانه نصف میشد. حقوق شش ماهۀ مرخصی خانه این افواج به اسم شش ماهه محلی در دستورالعمل (بودجه) هر ولایت بخرج می آمد. هر سال موقع نوشتن دستورالعمل هر ولایت معین میکردند که هر ولایتی چند فوج ساخلو (پادگان) لازم دارد تامصارف ششماهۀ سرخدمت آنها در دستورالعمل ولایت پیش بینی شود. (فرهنگ فارسی معین).
- صاحب بنیچه، کسی که مجاز به وصول مالیات بنیچه بود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیووند
تصویر نیووند
(دخترانه)
نام گیاهی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدوند
تصویر بیدوند
نوعی سنگ به رنگ های گوناگون و معمولاً سرخ که در طب قدیم برای معالجۀ درد چشم به کار می رفته، شادنه، حجر هندی، شادنج، شادانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنی نوع
تصویر بنی نوع
هم نوعان، افراد بشر نسبت به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای وند
تصویر پای وند
پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوند، پای بند، چدار
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
غدر. بی وفایی. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). خیانت. فریب و حیله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ دد/ نِ)
مرکّب از: بی + ند، بی شبه. بی مانند. رجوع به ند شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ وَ)
نگاهداشته و محفوظماندۀ آب در کوزه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ دَ)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروۀ شهرستان سنندج. در 30هزارگزی شمال شرقی قروه و 5هزارگزی شرق باغلوجه، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 176 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
دهی است از دهستان سیلوئیۀ بخش زرند شهرستان کرمان. در 30هزارگزی شرق زرند، بر سر راه زرند به رفسنجان در دامنۀ معتدل هوائی واقع و دارای 208 تن سکنه است. آبش از قنات محصولش غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام دارویی است که آنرا شادنه گویندو بجهت داروی چشم بکار برند. (برهان). نام دارویی است که آنرا شادنه گویند. (از رشیدی) (جهانگیری). نام داروئی است که آنرا شاهدانه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). یکنوع سنگی دوائی که شادانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). شادنه. شادنج. شاذنج. شاذنه. حجر هندی. حجرالدم. حجرالطور. رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(جَ وَ)
دهی از دهستان سماق است که در بخش چگنی شهرستان خرم آباد واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
بی حساب. بی شمار. فراوان. بسیار:
به نزدیک خال آمد آورد مال
فروماند از آن مال بی چند خال.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- بی چند و چون، بی کم و کیف:
ای خدا ای قادر بی چند و چون
واقفی از حال بیرون و درون.
مولوی.
رجوع به چند شود
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
بمعنی بازداشتن و نگاه داشتن چیزی باشد در جایی مثل آنکه آب را در گوی حوض و مانند آن محافظت کنند. (برهان) (آنندراج) (از مجمع الفرس) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قصبه ای است در ناحیۀ راجبوتا از کشور هندوستان واقع در 180هزارگزی شمال شرقی بیکانیر. دارای 5200 تن جمعیت است و از آن میان 985 تن مسلمان هستند
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
تیره ای از طایفۀ ’بکش’ است و آن طایفه ای است از ایل ممسنی در فارس. این تیره را ’عالی وند’ نیز نامند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90) (ازفارسنامۀ ناصری، بلوکات فارس بلوک ممسنی ص 303)
لغت نامه دهخدا
(قُ وَ)
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
نوعی از نقاب زنان. (آنندراج). نقاب و چیزی که برروی بینی بندند مانند زنان تازی. (ناظم الاطباء). فدام. (یادداشت مؤلف). لفام. (مجمل اللغه) : لبز، بینی بند بربستن. اللغم، بینی بند بربستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
دهی از دهستان کرگاه، بخش ویسیان شهرستان خرم آباد. سکنۀ آن 200 تن، آب آن از چاه و رود خانه طاف و محصول آن غلات است. ساکنان این ده از طایفۀ بهاروند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَاَ سَ)
از قبایل عربستان شمالی، منسوب به کنانه. قومی صحراگرد بودند و مراتع آنان در نواحی جنوبی و جنوب شرقی ممتد بود. از وقایع عمده در تاریخ پیش از اسلام این قبیله، شورش آنها بر ضد جحر آخرین امیربزرگ کنده و پدر امروءالقیس است و کشته شدن جحر که از این طریق ضربتی مهلک بر دولت کنده وارد کردند. سران بنی اسد بعد از مدتی گردنکشی در سال 9 هجری قمری اسلام آوردند ولی بعد از وفات پیغمبر و احتمالاً در زمان آن حضرت مرتد شدند. (از دایره المعارف فارسی). پسران اسد نام چند تیره از قبایل عرب: 1- بطنی از عنز. 2- فخذی از طایفۀ ازد، از قحطان. 3- تیره ای از قریش. 4- بطنی از مذحج. 5- بطنی از قضاعه. 6- قبیله ای از عدنان که معروفتر و بزرگتر از همه و منسوب به اسد بن خزیمه بن مدرکه بن الیاس بن مضربن نزار است و بطن های بسیاری از آن منشعب شدند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
نام قبیله ای از عرب:
شخصی ز قبیلۀ بنی سعد
بگذشت بر اوبه طالع سعد.
نظامی.
تو همچنان دل خلقی به غمزه ای ببری
که بندگان بنی سعد خوان یغما را.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. سکنۀ آن 170 تن. آب آن از چاه و قروسو و محصول آن غلات و حبوب دیمی و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5) ، مسخره،
{{اسم خاص}} کنایه از برج حمل که خانه زحل است. (آنندراج) (غیاث اللغات). ابوریحان در التفهیم گوید: و آن فروتر که از پس اوست (پس عیوق) بز و آن دو که از پس بزند بزغالگان. (التفهیم)
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. سکنۀ آن 165 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوب و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دوائی است که آن راحرمل عامی گویند و آن نوعی از سداب کوهی است. (از برهان). آن را نیوند مریم نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به نیوند مریم شود، فهم و آن حصول معانی است مر نفس انسانی را. (از انجمن آرا) (از برهان). مجعول است و ظاهراً برساختۀ آذرکیوانیان است
لغت نامه دهخدا
همگونه فرزندان نوع هم نوعان: ... . من طبیعت بنی نوع ترا نیکو می شناسم. یا بنی نوع انسان (بشر)، آدمیان مردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوند
تصویر بیوند
خیانت، فریب
فرهنگ لغت هوشیار
نیوند مریم یکی از گونه های سداب کوهی است که به آن هزار اسپند نیز گویند و بعربی حب المحلب نیز خوانند، پیوند مریم. توضیح بنظر می آید مرادف حب المحلب بعلت شباهت املائی نیوند میریم یا پیوند مریم است و صحیح نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
پوزه بند
فرهنگ گویش مازندرانی
طناب بارند چارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی